پارت ۸۷

همه سرگرم بودن، موسیقی زنده آروم توی سالن می‌پیچید. جونگ‌کوک و ات هنوز بین جمع بودن که یکی از گاردهای داخلی، یواشکی نزدیک شد و چیزی تو گوش جونگ‌کوک زمزمه کرد.

نگاه سرد جونگ‌کوک فقط برای یک ثانیه تغییر کرد. رو به ات خیلی کوتاه و آروم گفت:
– «باید بیای بیرون. همین الان.»

ات چیزی نپرسید، فقط با قدم‌های هماهنگ دنبالش رفت.

وقتی از در شیشه‌ای سالن بیرون رفتن، بوی دود و باروت توی هوا پیچیده بود. دو تا از ماشین‌های پارک شده جلوی ویلا آتیش گرفته بودن و چند تا از گاردها مشغول خاموش کردن بودن.

یکی از مافیاهای رقیب، مردی با کت چرمی و زخم قدیمی روی صورتش، اون‌طرف ایستاده بود. بدون اینکه ترسی داشته باشه، سیگارشو پرت کرد زمین و لبخند نصفه‌ای زد:
– «جونگ‌کوک… شنیدم وارث بزرگ بالاخره وارد بازی شده. دلم می‌خواست خودم ببینمش.»

چشم‌هاش روی ات ثابت شد.
– «و این لابد همون همسر خوش‌اُقبالتونه.»

جونگ‌کوک یک قدم جلو رفت، لحنش یخ زد:
– «دهنتو ببند.»

اما مرد غریبه ادامه داد:
– «بازی قدرت همیشه به یک نقطه می‌رسه. یا تو همه‌چیز رو می‌گیری… یا کسی از نزدیک‌ترین آدم‌هات، پاشنه‌آشیل میشه.»

ات بدون لحظه‌ای مکث، از کنار جونگ‌کوک جلو رفت. مستقیم تو چشم‌های مرد نگاه کرد و با صدای سرد گفت:
– «اشتباه گرفتی… من پاشنه‌آشیل نیستم. من همون زهری‌ام که از داخل نابودت می‌کنه.»

همه برای چند ثانیه ساکت شدن. حتی گاردهای اطراف هم مکث کردن.

جونگ‌کوک یه نگاه کوتاه به ات انداخت، لبخند خیلی کمرنگی روی گوشه‌ی لبش نشست. بعد به گاردها اشاره کرد.
– «ببرینش بیرون. من امشب حال و حوصله‌ی لاشخورها رو ندارم.»
دیدگاه ها (۳)

پارت ۸۹

پارت ۹۰

پارت ۸۶

پارت ۸۵

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟑ات هنوز تو فکر خواب بود که ص...

﴿ برده ﴾۷. part چه برسه که بهش نزدیک بشم ، اوفی کشید و کیف ...

ارمان عشق و نفرت پارت 5صبح شد آت خیلی درد داشت کوک رفت غذا پ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط